تاریخ تکرار میشود...
دومین تاریخ اعزام سعید گلیمون 20/5/97 بود. پادگان هشتم شکاری شهید بابایی اصفهان..
استرس کمتر از سری قبل بود چون نزدیک بود پادگانش ولی خب هرررررچی به این تاریخ نزدیک تر میشدیم یه چیزی میخواست از ته ته تههههه وجودم بزنه بیرون...شب قبل اعزام سعید گلی با هم حرف زدیم و دلشو قرص کردم که تو این دو سال تنهات نمیزارم و کلی حرفای خوووب و قشنگ قشنگ...
بعدشم خوابیدیم...ساعت نزدیکای 4 و ربع بود که یهو بیدار شدم و بهش پیام دادم که پا شدم بدرقت کنم...چندتا پیام دادیم و اخر سر گفتم تا دقیقه ۹۰ باهات میام ... و قرار شد که من بخوابم...خواب که چه عرض کنم خواب و بیداری ساعت شد ۷ و پاشدم پیام دادم تازه رسیده بودن اصفهان و گفتم که قبل رسیدن به پادگان باهم خدافظی کنیم...رفتم سرکار..جسمم پشت سیستم بود و دل و فکرم پیش سعید گلی...
آهنگ پلی میشد و دلم تو دهنم بود...ساعت یه ربع به ۹ بود که دیدم پیام اومد رو گوشیم سعید گلیم بود و گفته بود که نزدیک پادگانن...جون میکندم از رفتنش از نبودنش، از اینکه شب و روزامون بدون هم شروع و تموم بشن...از اینکه بازدیدش تکون نخوره دیگه ولی باید خودمو محکم نشون میدادم تا اون بدون استرسی بره...بسختی از هم خدافظی کردیم و عشقم رفت...
در طول روز همش ذهنم درگیرش بود که خدایا ناهار خورده عایا؟!!!
ساعت دور و برا ۷ و نیم عصر بود دیدم پیام اومده برام باز کردم دیدم عهههه از طرف eshgh jan!!!!!!!
و بااااز هم من سوپرایز شدم و سعید گلی نرفته با یه هفته مرخصی برگشت...خیییلی خوشحال بودیم خییییلی...
شب وقتی با هم چت میکردیم ازش پرسیدم دیشب ساعت چند بیدار شدی؟! اخه بی سابقه بود اونموقع شب یهو بی دلیل بیدار بشم وقتی گفت دور و برا ۴ و ربع برای بار صدم به حس و عشق بینمون غبطه خوردم...
نظرات شما عزیزان: